یاد خدا

وقت اذان بود تمام ذهنم درگیر این بود  که چه قدر پول جمع کرده ام اصلا به اذان توجهی نمی کردم سریع پول هایم را می شمردم و........

با خود فکر می کردم چه چیز هایی بهتر است بخرم و یا بهتر است آنها را پس انداز کنم پدرم لز کنارم رد شد قرآن را کنارم گذاشت وگفت:نمازت را فراموش نکنی.گفتم:یادم می ماند. اما فراموش کردم........

تنها و تنها به پول هایم فکر می کردم ناگهان قلبم گرفت نفسم با نمی آمد دیگر گرما را احساس نمی کردم پول ها را به طرفی پرتاب کردم دیگر کمکی به من نمی کردند دستم را به سمت قرآن بردم آن را روی سینه ام گذاشتم قلبم آرام گرفت گرما،از قرآن وارد قلبم شد و تمام قلبم را فرا گرفت نفس عمیقی کشیدم و گفتم : خدایا ببخشید که فراموشت کردم.....

اولین کهری که بعد از آن اتفاق کردم نماز خواندن بود.......



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 19 فروردين 1393برچسب:,| ساعت 14:18| توسط mina|















قالب جدید وبلاگ پيچك دات نت